این روزا حسابی بهم خوش میگذره..... .
تو این یه ماه حدودا 7-8 تا تولد راه انداختم.....کلی همskip کردم……
این آخریشم که تولد برادر جان بود......18 سپتامبر.......
دقیقا افتاده بود روز دوشنبه.....سال 85 هم که به دنیا اومد روز دوشنبه بود....قشنگ یادمه ساعت 10 10:30 شب بود که خبرشو بهم دادن که برادر دار شدم......
به سلامتی 6 سالش کامل شده و وارد 7 سالگی شد.....دوره همی یه جشن گرفتیم و کادو مادو.....
دیگه داره آماده میشه وارد تحصیلات ابتدایی...
چقدر زود تموم شد تابستون....اما خب، بد نبود ،خوش گذشت....
از کلاس ICDL گرفته تا Dance های دسته جمعی .....
از مسافرتها و camp های فامیلی گرفته تا گردش های دوستانه......
تولدارو که دیگه نگو و نپرس.....
و اما ، بازم بوی ماه مهر......12 سال بو کشیدیم..... درسته که هر سال برای خودش پر از خاطره بوده....اما هیچ سالی مثله سال آخر نبود.....اینکه سرم شلوغ بود و همه چی بهم پیچ خورده بود قشنگترش کرده بود.....همش تو تکاپو....قضیه کنکور و عشق به سپیده..... همش به هم قاطی شده بود.....ولی سپیده رو که میدیم همه چی خنثی میشد...همه مشغله ها از ذهنم میپرید......تمام فکرم محوه صورت ماهش میشد..... الانم دسته کمی از اون موقع نداره.....کلا جذاب هستن ایشون..... خدا عمرشون بده...
راستی انتخاب واحدم کردیمو اکیپی میریم به جنگ درس ها..... دلم برای یونی تنگ شده......
خدا کنه عاطفه تنهامون نذاره.....اگه بره دلم براش خیلی تنگ میشه.......
فعلا............
نظرات شما عزیزان:
|